۱۳۹۶ اردیبهشت ۲۸, پنجشنبه

از سفر خراسان می‌آیم و دلم همه‌جاست...


امروز از بالا نگاه كردم، به چين خوردگي هاي نرم كوههاي البرز، به دلبري دماوند، به سرزمينم نگاه كردم و مثل هربار از شوق اشك ريختم. 

هر بار، هر لحظه، حتي بعد از ناملايمتي، يك قدم كه به عقب برداشتم و ديدم در ايران هستم، سراسر وجودم از شور و شوق اين حضور به وجد آمده. 
امروز، به سرزمينم نگاه كردم كه عليرغم بي‌آبي همچنان عزيزترين پاره ي قلبم است. به مردم سرزمينم كه در روزهاي گذشته و ماههاي گذشته ملاقات كرده ام فكر كردم، كه عليرغم تنگدستي، مهربان و مهمان نوازند. به مسافرهاي خارجي فكر كردم كه در اين چند سال به ايران آمدند و عاشق سرزمين و مردمم شدند. 
هيچ لحظه اي از بازگشت به ايران پشيمان نبودم. هر بار كه پا به جاده هاي طولاني اش گذاشته ام، سرگشته ي كوه و بيابانش شدم، با مردم نازنينش هم كلام شده ام، هر بار قلبم از همكلامي با مردمي كه حتي زبانشان را نميدانستم، ذوب ميشد. در اين سفر با تركهاي افشاري در مرز شمال شرق كشور چاي خوردم، بر سر سفره ي پرمهر كرمانج ها نشستم، و داستانهاي فارسها را شنيدم. در اين سفر تنها به گوشه ي كوچكي از كشور بزرگم سر زدم كه خود دنيايي بود.
فردا به پاي صندوق راي مي روم، چون آنقدر دنيا را گشته ام كه بدانم براي درست شدن هر اوضاعي، صبر، اميدواري و زمان لازم است، اما خراب شدن آنچه ساخته شده به لحظه اي بند است. 
فردا راي ميدهم چون مي خواهم پاي جنگ را كه در كشورهاي اطرافمان، خانمان بسياري را سوزانده، از سرزمينم دور بدارم. فردا به روحاني راي خواهم داد، چرا كه اين اولين قدم براي حفظ سرزمينم است. اولين قدم در راهي كه بسيار طولاني ست، اما من، اميد و صبر را توشه ي خود كرده ام. 

۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۶

*گر امروز چون دي درنگ آوريم
همه نام جستن به ننگ آوريم*
فردوسي

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر